1-شخصی قصد ازدواج داشت برای انتخاب همسر مورد نظر خود به پیش یکی از علما رفت و از او استخاره خواست او هم قرآن را باز نمود و نظرش را گفت. مرد رفت و بعد از مدت ها بازگشت و با حالت گله و شکایت به عالم گفت:مرد حسابی این چه استخاره ای بود برای ما گرفتی؟به خاک سیاه نشستم .عالم گفت مگر چه شده؟مرد گفت: زنم شب ها در رختخواب ادرار میکند!عالم گفت: خوب تقصیر خودت است باید میگفتی استخاره را برای چه میخواهی آخر وقتی قرآن را باز کردم این آیه آمد"جنات تجری من تحتها الانهار"باغهای زیبایی است که از زیرش نهر ها جاریست"
2-گویند روزی یک روستایی برای همسر جوان خود از شهر آیینه ای بزرگ خرید و زن بیچاره که تا به آن زمان آیینه ندیده بود با نگاه کردن به آینه پنداشت همسرش با خود زن دیگری را وارد خانه کرده لذا شکایت به پیش مادرش برد. مادرش به آینه نگاه کرد و چون اونیز تازه آیینه دیده بود داخل آن صورتی فرتوت و پرچین و چروک دید برای دلداری گفت:مادر جان نترس این عجوزه هرگز جای تورا در دل شوهرت نخواهد گرفت.
3-مبرد گوید:روزی به دار المجانین(تیمارستان)رفتم،دیوانه ای دیدم روبروی او ایستادم و زبانم را به او نشان دادم.روی خود را به طرف دیگر برگرداند دوباره به آن سو رفتم و زبانم را در آوردم تا اینکه اوقاتش تلخ شد.آنگاه رو به آسمان کرده و کفت:خدایا ببین کدام کس را رها کرده و کدامین را به زنجیر بسته اند!